شماره ١٥٥: بزهر آلوده مژگان خواهدم کشت

بزهر آلوده مژگان خواهدم کشت
طبيب من بدرمان خواهدم کشت
ندارد هيچ پروائي دل من
تغافلهاي جانان خواهدم کشت
بنازي يا نگاهي سازدم کار
بلطفي يا باحسان خواهدم کشت
بخوابم دوش حرف وصل ميگفت
مگر امروز هجران خواهدم کشت
ملامت گو چه ميخواهد ز جانم
کراني زين کرانان خواهدم کشت
مگر اينان بشيريني کشندم
وگرنه زهر آنان خواهدم کشت
برسوائي و شيدائي زن اي (فيض)
وگرنه درد هجران خواهدم کشت