شماره ١٤٨: چنين رخسار زيبائي که ديده است

چنين رخسار زيبائي که ديده است
چنين قد دل آرائي که ديده است
چنين زلف دلاويز و کمندي
فتاده بر سراپائي که ديده است
کماني را که تيرانداز باشد
نگاه چشم شهلائي که ديده است
چنين چشمي که خلقي بيخود و مست
فکنده هر يکي جائي که ديده است
بدشنامي برد چندين دل از کار
چنين لعل شکرخائي که ديده است
لبش مرجان دهان پر در و گوهر
بغايت تنگ دريائي که ديده است
قيامت ميشود چون ميخرامد
چنين رفتار و بالائي که ديده است
دو عالم ميشود روشن ز رويش
چنين خورشيد سيمائي که ديده است
بغير از (فيض) در پروانه دل
چنين آشوب و غوغائي که ديده است