شماره ١٤٢: از دل مقصود عشق بازيست

از دل مقصود عشق بازيست
تا ظن نبري که عشق بازيست
گر غرقه بخون ديده باشد
پيراهن عاشقان نمازيست
يک مصلحت از جفاي خوبان
رفتن بحقيقي از مجازيست
بر وجه مجاز جلوه حسن
تعليم طريق عشق بازيست
ورزيدن بندگيست مطلوب
گر عشق حقيقي از مجازيست
ناکامي عاشقان بود کام
ناسازي عشق کار سازيست
بيماري عشق تندرستي است
پستي در عشق سر فرازيست
سرمايه عاشقان نيازست
پيرايه حسن بي نيازيست
هر کس سخني که داشت طي شد
افسانه ما بدين درازيست
جان بر سر عشق شاهدان نه
اي (فيض) شهيد عشق غازيست