شماره ١٤١: دلم پيوسته با مهرش قرين است

دلم پيوسته با مهرش قرين است
محبت خاتم دلرا نگين است
سرم ويرانه گنج الهي
دلم ديوانه عقل آفرين است
دو عالم در سر من جاي دارد
نه پنداري وجود من همين است
گهي پرواز بالا آسمانم
اگر چه آشيان من زمين است
سر من کرسي سلطان عشق است
دل من معني عرش برين است
فضاي سينه ام منزلگه دوست
درون اين صدف در ثمين است
چو با حق در سخن آيم کليمم
کلامم آن دم آيات مبين است
چو از حق دم زنم پرواز گيرم
مسيحم آندم اين تن مرغ طين است
بناي چشم بر جانم طلسميست
درون پيکرم گنجي دفين است
سرشت از مهر اهل البيت دارم
از آب کوثرم تخمير طين است
اگر بيگانگان حرفم نفهمند
بنزد آشنايان مستبين است
اگر بر (فيض) بارد دم بدم فيض
عجب نبود که با حق همنشينست