شماره ١٤٠: يار ما گر ميل صحرا ميکند صحرا خوش است

يار ما گر ميل صحرا ميکند صحرا خوش است
ميل دريا گر کند در چشم ما دريا خوش است
گر نمايد روي او خود رفتن دلها نکوست
ور بپوشد رخ ز حسرت شور در سرها خوش است
در وصالش چون نوازد مستي ما خوش بود
در فراقش گر گدازد نالهاي ما خوش است
هر چه خواهد خاطرش ما آن شويم و آن کنيم
هر کجا ما را دهد جا جاي ما آنجا خوش است
زاهدان را زهد و تقوي عاقلان را ننگ و نام
عاشقان را غمزهاي يار بي پروا خوش است
عاشقان را باغ و بستان عارض جانان بود
داغ سوداشان بجاي لاله حمرا خوش است
اي که خواهي شور دريا آب چشم ما به بين
در و لعل از خون دل در قعر اين دريا خوش است
اي که هستي ميفروشي در جهان جاي تو خوش
بي سر و پايان کوي نيستي را جا خوش است
هر کرا چون (فيض) وحشت باشد از ابناي دهر
گوش بسته لب خموش و چشم نابينا خوش است