شماره ١٢٧: جمال تو عرصاتست و قامت تو قيامت

جمال تو عرصاتست و قامت تو قيامت
بجلوه آي و قيامت کن آشکار بقامت
وصال تست بهشت و فراق تست جهنم
وصال تست غنيمت فراق تست غرامت
وصال تست سعادت فراق تست شقاوت
وصال تست سلامت فراق تست سآمت
دمي ز عمر که آن بي لقاي تو گذرانم
تدارکش نتوانم نمود تا بقيامت
ترا چه کم که مرا نيست تاب ديدن رويت
ز عجز شب پره آفتاب را چه ملامت
ترا چه غم که بميرد هزار همچو من از غم
مراست غم که مبادا ترا کنند ملامت
ز مرگ باک ندارم در آن غمي که نشيند
بخاکم ار گذري بر دلت غبار ندامت
کرامتيست کسي را که ميرد از غم عشقي
چو غم غم تو بود ميشود مزيد کرامت
اگر بلطف نوازي و گر بقهر گدازي
نکوست هر چه بمن ميکني سريق سلامت
شب فراق غمت لطفها که با دل من کرد
حساب آن نتوان کرد تا بروز قيامت
خدنگ غمزه پي در پي تو روز وصالست
تمام راحت دل شد چه معجز است و کرامت
بمير در غم او (فيض) تا که جان بري از مرگ
بباز در قدمش تا که سر بري بسلامت