شماره ١٢٠: حلقه آن در شدنم آرزوست

حلقه آن در شدنم آرزوست
بر در او سر زدنم آرزوست
چند بهر ياد پريشان شوم
خاک در او شدنم آرزوست
خاک درش بوده سرم سالها
باز هواي وطنم آرزوست
تا که بجان خدمت جانان کنم
دامن جان بر زدنم آرزوست
بهر تماشاي سراپاي او
ديده سراپا شدنم آرزوست
ديده ام از فرقت او شد سفيد
بوئي از آن پيرهنم آرزوست
مرغ دلم در قفس تن بمرد
بال پر و جان زدنم آرزوست
بر در لب قفل خموشي زدم
سوي خموشان شدنم آرزوست
عشق مهل (فيض) که با جان رود
زندگي در کفنم آرزوست