شماره ١١٩: يک جرعه مي ز ساغر جانانم آرزوست

يک جرعه مي ز ساغر جانانم آرزوست
سر مستئي ز ميکده جانم آرزوست
پائي زدم بدنيي و پائي به آخرت
ني اين مرا فريبد و نه آنم آرزوست
از هر دو کون بي خبر و مست بندگي
آزادي ز مالک و رضوانم آرزوست
افسرده شد دل از دم سرد هواي نفس
از جانب يمن دم رحمانم آرزوست
آب حيات هست نهان در دهان يار
بوس لبي و عمر فراوانم آرزوست
زان چشم غمزه و ز مژگان ستيزه
تنگ شکر از آن لب و دندانم آرزوست
شيرين تبسمي که خرد جانم از خرد
مستي ز جام لؤلؤ و مرجانم آرزوست
من جان بکف گرفته و او تيغ آبدار
سر تا کنم نثار به سامانم آرزوست
بنما ز زير زلف سيه عارض چو مه
کز کفر توبه کردم و ايمانم آرزوست
لب نه مرا بلب که کشم آب زندگي
در عين نور چشمه حيوانم آرزوست
از دست زاهدان تر و زاهدان خشگ
صحرا و کوه و ناله و افغانم آرزوست
از ديده خون ببارم تا جان شود روان
چون (فيض) اجر خون شهيدانم آرزوست