شماره ٧٥: الهي بکامم شرابي فرست

الهي بکامم شرابي فرست
شرابي ز جام خطابي فرست
مرا کشت رنج خمار الست
دگرباره از نو شرابي فرست
دلم تا صفا يابد از زنگ غم
بدردي کشانت که تابي فرست
شد افسرده جانم درين خاکدان
ز مهرت بدل آب و تابي فرست
ز سر جوش خمخانه حب خويش
بجام شرابم حبابي فرست
بلب تشنه چشمه معرفت
بساقي کوثر که آبي فرست
بعصيان سراپاي آلوده ام
ز جام طهورم شرابي فرست
بمعمار ميکن حوالت مرا
اميري بملک خرابي فرست
بدل تخم اميد کشتم بسي
بدين کشتزارم سحابي فرست
ز درياي غفران و ابر کرم
مرا رحمت بي حسابي فرست
براي براتم ز آتشکده
ز سوي يمينم کتابي فرست
ز قشر سخن (فيض) دلگير شد
ز معناي بکرم لبابي فرست