شماره ٥٨: عشق پرداز ما مرا درياب

عشق پرداز ما مرا درياب
اي بلاي خدا مرا درياب
سوخت از آتش هوس جانم
بردم آبم هوا مرا درياب
لحظه لحظه خودي و خود بيني
گيردم از خدا مرا درياب
صحبت خلق دورم از حق کرد
عمر من شد هبا مرا درياب
هر دم آيد گراني از طرفي
گيرد از من مرا مرا درياب
در گلو غصه قصه در دل ماند
محرم رازها مرا درياب
کشت بيگانه ام به غمخواري
يکره اي آشنا مرا درياب
نزدم در رضاي حق نفسي
برضاي خدا مرا درياب
بگدائي بدين در آمده ام
نظري کن شها مرا درياب
(فيض) را سوي حق نشاني ده
رهبر و رهنما مرا درياب