شماره ٤٣: وصف تو چه ميکنم نگارا

وصف تو چه ميکنم نگارا
آن وصف بود ثنا خدا را
از باده کيست نرگست مست
رويت ز که دارد اين صفا را
شمشاد ترا که داد رفتار
کز پاي فکند سروها را
از لطف که شد تن تو چون گل
وز قهر که شد دلت چو خارا
چشمان ترا که فتنه آموخت
کز ما رمقي نماند ما را
در مملکت خرد که سر داد
آن غمزه شوخ دلربا را
در چشم خوش تو کيست ساقي
کز ما پي مي ربود ما را
بر دانه خال عنبرينت
آن دام که گستريد يارا
آب رخت از کدام چشمه است
کز چشم بريخت آب ما را
تير مژه از کمان ابرو
بر دل که زند بگو خدا را
اين حسن و جمال دلفريبت
از بهر که صيد کرد ما را
از شيوه يار (فيض) آموخت
در پرده ثنا کند خدا را