شماره ٣٩: ز خود سري بدر آرم چه خوش بود بخدا

ز خود سري بدر آرم چه خوش بود بخدا
ز پوست مغز برآرم چه خوش بود بخدا
فکنده ام دل و جانرا بقلزم غم عشق
اگر دري بکف آرم چه خوش بود بخدا
کنم ز خويش تهي خويشرا ز خود بر هم
ز غم دمار برآرم چه خوش بود بخدا
زديم از رخ جان زنگ نقش هردو جهان
که روبروي تو آرم چه خوش بود بخدا
کنم ز صورت هر چيز رو بمعني آن
عدد دگر نشمارم چه خوش بود بخدا
بنور عشق کنم روشن آينه رخ جان
مقابل تو بدارم چه خوش بود بخدا
ز پاي تا سر من گر تمام ديده شود
بحسن دوست گمارم چه خوش بود بخدا
بر آن خيال کنم وقف ديده و دل جان
بجز تو ياد نيارم چه خوش بود بخدا
درون خانه دل روبم از غبار سوي
بجز تو کس نگذارم چه خوش بود بخدا
بود که رحم کني بر دل شکسته من
بسوز سينه بزارم چه خوش بود بخدا
نهم چين مذلت بخاک درگه دوست
ز ديده اشک ببارم چه خوش بود بخدا
براي سوختن (فيض) آتش غم عشق
ز جان خويش برآرم چه خوش بود بخدا