شماره ٢٩: از دو عالم دردت اي دلدار بس باشد مرا

از دو عالم دردت اي دلدار بس باشد مرا
کافر عشقم اگر غير تو کس باشد مرا
با تو باشم وسعت دل بگذرد از عرش هم
بي تو باشم هر دو عالم يک قفس باشد مرا
من نميدانم چسان جانم فدا خواهد شدن
اين قدر دانم نگاهي از تو بس باشد مرا
عمر خواهم پايدار و جان شيرين بيشمار
بر تو مي افشانده باشم تا نفس باشد مرا
هر کسي دارد هوس چيزي نخواهم من جز آنکه
سر نهم در پاي جانان اين هوس باشد مرا
توتياي ديده گريان کنم تا بينمش
گر بخاک پاي جانان دست رس باشد مرا
جهد کن تا کام من شيرين شود از شهد وصل
(فيض) تا کي دست بر سر چون مگس باشد مرا