شماره ٢٧: هشدار که ديوان حسابست در اينجا

هشدار که ديوان حسابست در اينجا
با ماش خطابست و عتابست در اينجا
تا آتش خشمش چکند با من و با تو
دلهاي عزيزان همه آبست در اينجا
آن يار که با دردکشانش نظري هست
با صوفي صافيش عتابست در اينجا
بر شعله دل زن شرري ز آتش قهرش
آنجا اگر آتش بود آبست در اينجا
دشنامي از آن لب کندم تازه و خوشبو
ز آن گل سخن تلخ گلابست در اينجا
هر چيز چنان کو بود آنجا بنمايد
آنجاست حميم آنچه شرابست در اينجا
رو ديده بدست آر که در ديده خونين
آنجاست خطا آنچه صوابست در اينجا
اين بزم نه بزميست که باشد مي و مطرب
مي خون دل احباب کبابست در اينجا
آنجا مگرم جام شرابي بکف آيد
در چشم من اين باده سرابست در اينجا
با دوست در آيد مگر آنجا ز در لطف
با دشمن و با دوست عتابست در اينجا
آيد ز سرافيل چو يک نفخه بکوشش
بيدار شود هر که بخوابست در اينجا
هر توشه سزاوار ره خلد نباشد
نيکو بنگر (فيض) چه بابست در اينجا
فردا مگر آنجا کندش لطف تو معمور
آندل که ز قهر تو خرابست در اينجا