مدح ملک ارسلان

با نصرت و فتح و بختياري
با دولت و عز و کامگاري
سلطان ملک ارسلان مسعود
بنشست به تخت شهرياري
دولت کردش به ملک نصرت
ايزد دادش به کار ياري
بر اسب ظفر سوار گشته
آموخته چرخ را سواري
در تاخت به مرغزار دولت
ماننده شير مرغزاري
چون باد وزان به پيشدستي
چون کوه متين به استواري
با طبع مبارزان به رزمي
با جمله يلان کار زاري
پيچيده به گرد رايت او
يغمائي و قالي و تتاري
در طاعت بسته بر ميانها
جانها ز براي جانسپاري
اي تيغ تو ملک را يميني
اي رمح تو فتح را يساري
بي سعي شما به قوت خود
بي عون شما به فضل باري
نه گشته زمين به خون معصفر
نه مانده هوا ز گرد تاري
نه سطوت سرکشان جنگي
نه قوت حملهاي کاري
در ملک نشسته شاه عالم
اين نصرت بين و بختياري
اين نعمت نعمت خداييست
وين دولت دولت قراري
اي خسرو بردبار بي رنج
بدرودي و باز بردباري
مر شاهان را تو پيشوايي
مر ايشان را تو اختياري
اي شاد ز روزگار دولت
تاج ملکان روزگاري
از جمله خسروان گزيني
در ملک ز ايزد اختياري
در هر بزمي به مهر نوري
در هر رزمي به کينه ناري
از حزم زمين با سکوني
وز عزم سپهر در مداري
در عرصه کارزار دشمن
چون صاحب مرد ذوالفقاري
وز صاحب ذوالفقار والله
کامروز به عصر يادگاري
تو چشمه آفتاب ملکي
تو سايه فضل کردگاري
شاگرد تو ابر تندبارست
کز بخشش ابر تندباري
ماهيست که از براي تو ابر
لؤلؤ آرد همي نثاري
اين دولت بين که جشن دولت
پيوست به جشن نوبهاري
قمري بگشاد لحن و نغمه
بر سرو بلند جويباري
بر کوه به قهقهه درآمد
از شادي کبک کوهساري
شاها ز خداي خواست هر کس
ملک تو به آب چشم و زاري
اي مايه زينهار هستند
اي خلق بر تو زينهاري
حق تو گزارد نصرت حق
زيرا که تو شاه حق گزاري
تو راحت هر ضعيف حالي
تو شادي هر اميدواري
بر باعث داد داد ورزي
بر طالب رزق رزق باري
بر خلق به جود مال پاشي
در دهر به فضل عدل کاري
زآنروي که رحمت خدايي
بر خلق خداي رحمت آري
در گيتي ديده بان انصاف
بر ساحت مملکت گماري
چون مهر فلک جهان فروزي
چون ابر هوا زمين نگاري
صد جشن به فرخي نشيني
صد سال به خرمي گذاري