ستايش ثقة الملک طاهر بن علي

اي ملک ملک چون نگار کرده
در عصر خزانها بهار کرده
شغل همه دولت قرار داده
در مرکز دولت قرار کرده
از عدل بسي قاعده نهاده
بر کلک تکاور سوار کرده
کلکي که بسي خورده قارو گيتي
در چشم معادي چو قار کرده
گويد همه روزه بلند گردون
کوهست به ما بر مدار کرده
اين ملک به حق طاهر علي را
هست از همه خلق اختيار کرده
تو صدر جهاني صدر حشمت
از حشمت تو افتخار کرده
اقبال تو مانند گل شکفته
در ديده بدخواه خار کرده
اي هيبت تو چون هزبر حربي
جان و دل دشمن شکار کرده
کام ملک کامگار عادل
بر کام تو را کامگار کرده
مسعود که پيش سپهر والا
بر تاج سعادت نثار کرده
اي شهرگشايي که مر تو را شه
بر کل جهان شهريار کرده
پرورده به حق عدل را و تکيه
بر ياري پروردگار کرده
اي از پدر خويش کار ديده
بهتر ز پدر باز کار کرده
زيور زده دولت و به حشمت
از جاه تو دولت شعار کرده
اقبال تو را روزگار شاهي
تاج و شرف روزگار کرده
اي روز بزرگيت را سعادت
در دهر بسي انتظار کرده
اي حيدر مردي و مردي تو
بر ملک تو را ذوالفقار کرده
اي عالم رادي و رادي تو
مر سايل را با يسار کرده
درياب تنم را که دست محنت
در حبس تنم را بشار کرده
هست اين تن من در حصار انده
جان را ز تنم در حصار کرده
من دي به بر تو عزيز بودم
وامروز مرا حبس خوار کرده
بي رنگم و چو رنگ روزگارم
بر تارک اين کوهسار کرده
اين گيتي پر نور و نار زينسان
نور دل من پاک نار کرده
با منش بسي کارزار بوده
بر من ز بلا کارزار کرده
اين آهن در کوره مانده بوده
بر پاي منش چرخ مار کرده
چون دانه نارم سرشک اندوه
آکنده دلم را چو نار کرده
اين ديده پر خون زمين زندان
در فصل خزان لاله زار کرده
بيماري و پيري و ناتواني
دربند مرا زرد و زار کرده
اين چرخ نهال سعادتم را
برکنده و بي بيخ و بار کرده
ني ني که مزور شدم ز رنجي
کو بود تنم را نزار کرده
زين پيش به زندان نشسته بودم
بيمار دلم را فگار کرده
از آتش دل محنت زمانه
چون دود تنم پر شرار کرده
اندر غم و تيمار بي شمارم
پيداست همان را شمار کرده
امروز منم با هزار نعمت
صد آرزو اندر کنار کرده
زين دولت ناسازگار بوده
با بخت مرا سازگار کرده
از بخشش تو شادمانه گشته
اقبال توام بختيار کرده
باريده دو کفت چو ابر بر من
ايام مرا بي غبار کرده
نعمت رسدم هر زمان دمادم
بر پشت ستوران بار کرده
تو با فلک تند کار زاري
از بهر مرا کارزار کرده
از رغم مخالف پناه جانم
اندر کنف زينهار کرده
من بنده از صدر دور مانده
بر مدح و دعا اختصار کرده
از دوري ناديدن جمالت
نهمار سرم را خمار کرده
تا چهره گردون بود و به شب ها
از اختر تابان نگار کرده
در ملک شهنشاه باد و يزدان
اقبال تو را پايدار کرده
تو پيش شه تاجدار و گردون
بد خواه تو را تاج دار کرده
در دولت سالي هزار مانده
يک عز تو گردون هزار کرده
بر ياد تو خورده جهان و دايم
از خلق تو را يادگار کرده