ستايش سلطان مسعود

اي خرد را به راستي قانون
وي دل تو ز هر هنر قارون
دون طبع تو مايه دريا
زير قدر تو پايه گردون
فضل را فکرت تو ياري گر
جود را نعمت تو را همنون
هر محاسن که در جهان باشد
نبود از خصال تو بيرون
به کمال بضاعتي منسوب
وز دها و کفايتي معجون
از سعودست نام و کنيت تو
که همه با سعادتي مقرون
بحر طبعي شگفت نيست که هست
همه لفظ تو لؤلؤ مکنون
گرد اقبال تو نيارد گشت
به مضرت زمانه وارون
هر زمان فتنه بر سياست تو
چون معزم همي کند افسون
هر که از مجلس تو دور بود
همچو من باشد اي عجب مغبون
خون همي گردد و نيارم گفت
دلم از رنج هاي گوناگون
دارم از حرز مدح تو تعويذ
ورنه در حال گردمي مجنون
باز پشتم قوي به دولت توست
از فلک باک نايدم اکنون
چون تو حري مرا به دست بود
کي برانديشم از زمانه دون
تا کند ماه و آفتاب همي
روز و شب را به روشني مرهون
باد روزت نهار لهوانگيز
باد بختت هلال روزافزون