مدح ابوالفرج نصر بن رستم

افتخار اهل تيغ اي صاحب اهل قلم
شمع سادات عرب خورشيد احرار عجم
اي امين شاه غازي صاحب ديوان هند
روشن از راي تو بينم کار تاريک حشم
اي عميد ملک سلطان بوالفرج اهل فرج
ناصر دين و ديانت خواجه نصر روستم
گنج دانش دايم از بحر دلت پر گوهر است
باغ طبع اهل فضلت گشت چون باغ ارم
چاکر کلک تو گشته بنده رايت شده
هر که هست اندر همه عالم ز اعيان محتشم
جاودان بشکفته بستان گل اقبال تو
زانکه دارد باغ ايران ز ابر تو همواره نم
جاه تو بر اوج کيوان سر برآورد از زمين
جود تو بر فرق فرقد بر نهاد ايدون قدم
آب مهر دوستانت خورده زان خوش گشت عود
خون بدخواهانت خورده گشت از آن رنگين بقم
ناصحان پيوسته از فر تو شاد و بي غمند
حاسدان همواره ز اقبال تو در تيمار و غم
چون تو در عالم نيامد صاحبي با داد و دين
گشته اي از داد و دين اندر همه عالم علم
تا دلت شد بحر معني لفظ تو در و گهر
خوار شد پيش دل و دستت همه زر و درم
تا تو را دادار داد انصاف و داد اندر جهان
گشت چون سيمرغ پنهان از جهان جور و ستم
نامه اي شد فتح و دولت جود تو بر وي خطاب
دفتري شد عز و ملت جاهت اندر وي رقم
خسرو خسروشکن در مملکت همچون جم است
باز چون آصف تويي روز و شب اندر فضل جم
نيست همچون شاه عالم محتشم شاه ملوک
نيست از ارکان دولت همچو تو کس محتشم
سيد اقران خويشي در کفايت روز فضل
همچنان چون صاحب گردان بهيجا روستم
گردش گردون نيارد همچو تو نيکو سير
ديده گردون نبيند همچو تو عالي همم
از يم طبع تو خيزد گوهر عقل و خرد
گوهر عقل و خرد نيکوترست از در يم
پسته و فندق ز مهر و کين تو آگه شدند
اين فم از مدحت گشاد و آن ز بيمت بست فم
هر که در راه خلاف و خشم تو بنهاد پاي
رفتنش چون مار بر پشت زمين گشت از شکم
ايزد از خلق تو آرد در جهان پيدا بهار
زان چونيسان اندر آمد زآن شود گيتي خرم
همچو تو مخدوم نايد فضل را هرگز پديد
زين قبل گشتند افاضل مر تو را يکسر خدم
اي همايون طبع تو پيرايه جود و هنر
وي مبارک خاطر تو مايه فضل و کرم
از تو زيباتر نيايد در جهان صاحب بلي
از تو والاتر نباشد در زمين مهتر نعم
ظلمت اين شعر راي روشن تو نور کرد
هر کجا آثار نور آمد شود روشن ظلم
بنده بر تو گشتم حلقه در گوش اي عميد
زانکه برنايد ز من جز آفرينت هيچ دم
بس فراوان بينوا از فر تو گشته غني
من هم از فر تو گشتم فارغ از رنج و الم
از تو در هندوستان يافتم من نام جود
قد بختم راست از تو شد کجا بد پر ز خم
در حوالي طوف خواهي کرد بر کام ولي
تا کني بدخواه شاه از دولت سلطان دژم
تا بود بي قدر دايم در مسلماني شمن
تا بود در پيش ايزد خار جاويدان صنم
بر بساط سروراني جاودان دايم بمان
در بهشت ناحيت دلشاد جاويدان بچم
باد ميمون و مبارک بر تو اين عيد جليل
دشمنان را کن بسان گوسپند و گاو کم