شکوه از گرفتاري، ناله از بدهکاري

روز تا شب ز غم دل افگارم
همه شب تا به روز بيدارم
به دل شخص جان همي کاهم
به دل اشک خون همي بارم
روز و شب يک زمان قرارم نيست
راست گويي بر آتش و خارم
از دو ديده دو جوي بگشادم
بر دو رخ زعفران همي کارم
همه همسايگان همي شنوند
گريه سخت و ناله زارم
بسته اين سپهر رزاقم
خسته اين جهان غدارم
کاين سيه مي کند به غم روزم
وين تبه مي کند به بدکارم
نه بدان غمگنم که محبوسم
نه بدان رنجه ام که بيمارم
سخت بيمار بوده ام غمگين
حبس بودست نيز بسيارم
نيست از حمله اجل باکم
نيست از بند پادشه عارم
از تقاضاي قرض خواهانست
همه اندوه و رنج و تيمارم
هر زماني سبک شود دل من
کز غم وام ها گرانبارم
عاجزم سخت و حقتعالي را
به تو مهتر شفيع مي آرم
نه در کديه همي کوبم
نه دم عشوه اي همي دارم
روزي نيم خورده مي طلبم
که بدو وام کرده بگذارم
گر تو سعيي کني برون آيم
از غمي کاندرو گرفتارم
ور نيابي به کار من توفيق
به خداي ار من از تو آزارم
که من از چرخ سرنگون همه سال
بسته اختر نگونسارم
در چنين رنج ها به حق خداي
که به جان مرگ را خريدارم
وين سخن گر نه راست مي گويم
کافرم وز خداي بيزارم