توصيف اسب و مدح سلطان مسعود

شاد باش اي هيون آخته يال
هيکل کوه کوب و هامون مال
از پيت کوس خورده کوه ثبير
وز تکت کاخ خورده باد شمال
بوده با رنگ وقت تک همسر
کرده با شيرگاه صيد قتال
ديده چون بادها فراز و نشيب
کرده با ابرها جواب و سؤال
نه عقابي و رويدت چو عقاب
از دو پهلو گه شتاب دو بال
تو تواني رکاب شاه کشيد
چو شود تنگ دور چرخ مجال
شهريار جهان ملک مسعود
که ازو يافت ملک عز و جلال
مي رود همرکاب او نصرت
مي دود هم عنان او اقبال
اجل از بأس او نموده حذر
امل از جود او گرفته مثال
اي زمانه توان گردون قدر
خسرو بحر طبع ابر نوال
راه هايي سپرده اي که درو
هيچ بي بدرقه نرفت خيال
غارهايي همه سقر مانند
کوههايي همه سپهر مثال
باد گشتي و ابر در شب و روز
که ز راندن تو را نبود ملال
شاد باش اي سکندر ثاني
در جهان بي نظيري از اشکال
نه عجب گز ز بانگ مرکب تو
چون بناليد زير زخم دوال
کژدم چرخ را بريزد دم
شير گردون بيفکند چنگال
نو عروسي شود نواحي هند
چون جهان را کند زمستان زال
بر تو اي شاه جلوه خواهد کرد
عالم اين نوعروس دختر غال
تو تماشا کنان به هند خرام
خوش و خرم دل از همه اشغال
شاد و خرم نبيند مشکين بوي
مي ستان از بتان مشکين خال
نارسيده به لاوهور هنوز
کندت فتح و نصرت استقبال
لشکر تو که بر مقدمه رفت
سي هزاري بود همه ابطال
راه در بر گرفته اند چو باد
روي داده سوي قفار و جبال
برگشاده چو شرزه شيران چنگ
برکشيده چو زنده پيلان يال
به همه کام ها و نصرت ها
برسانادت ايزد متعال
فال زد بنده و ببيني زود
فال اين بنده مبارک فال
تو طرب جوي زانکه دشمن دين
به همه حال در همه احوال
همچو ماهيست خسته گشته به شست
همچو مرغي ست بسته گشته به بال
در تنش گشته آتش سوزان
شربتي گر خورد ز آب زلال
ملکا نيست هيچ خصم تو را
ور کسي گفت هست هست محال
ور کسي خصم گرددت شايد
که کنندش بدين گناه نکال
تو ز شاهان عصر بي مثلي
خصم ناچار باشد از امثال
گر چه شاهي خلاف تو سپرد
نکني قصد او به استيصال
نکند باز راي صيد ملخ
نکند شير عزم زخم شکال
شاه شاهان تويي يقين و تو را
همه شاهان نيند جز عمال
پادشا نيست جز تو کس که مباد
پادشاهيت را فنا و زوال
چون حرامست ملک بر ظالم
کرد عدل تو بر تو ملک حلال
ظاهر اي شاه خاصه ايست تو را
که به گيتيش کس نديد همال
ديده روشن زمانه نديد
هيچ گاهي چنو به استقلال
همه بارش کفايت آيد از آنک
کردي او را به دست خويش نهال
دعوتي سازد از پي حشمت
اندر اطراف مملکت هر سال
تو ز شادي او و رامش او
بزمي آراسته کني در حال
مال بخشي و خواهي از ساقي
جام هاي نبيد مالامال
جان ز بهر تو دارد ار خواهي
جان کند پيش تو نثار نه مال
تا که مهر مضي بتابد تاب
تا که سرو سهي ببالد بال
چشم روشن به دولتي که ازو
دور دارد خداي چشم کمال
ايزدت رهنماي و چرخ معين
دولتت يار و چرخ نيک سگال