مديح علاء الدوله سلطان مسعود

هميشه دشمن مالست شاه دشمن مال
يکيست او را در بزم و رزم دشمن و مال
علاء دولت سلطان تاجور مسعود
که تافت از فلک ملکش آفتاب کمال
پناه دولت و دينست و دين و دولت ازو
گرفته عز و بزرگي و ديده عز و جلال
نهاده بر فلک مفخرت به قدر قدم
نشانده در چمن مملکت به عدل نهال
هماي رامش در بزم او برآرد پر
هژبر فتنه به رزمش بيفکند چنگال
نهاده روي به هندوستان ز دارالملک
به فرخ اختر و پيروز روز و ميمون فال
کشيد لشکر جرار تا به مرکز غزو
ره فراخ فرو بست بر جنوب و شمال
ز تيغ دستان بر کوهها گرفته طريق
ز باد پايان در دشت ها نمانده مجال
جبال جنگي در موکبش روان که به زخم
به روز معرکه از بيخ بر کنند جبال
به پي شکسته همي ماهي زمين را پشت
به يشک خسته همه شير آسمان را يال
کدام شاهست اندر همه جهان يکسر
که از نهيبش گيرد قرار و يابد حال
خدايگانا يک نکته باز خواهم راند
که هست درگه عالي تو محط رحال
خزاين تو گشاده ست بر همه شعرا
جواهر تو بديشان رسيده از هر حال
منم که تشنه همي مانم و دگر طبقه
رسيده اند ز انعام تو به آب زلال
يمين دولت سلطان ماضي از غزنين
به مدح گويان بر وقف داشتي اموال
غضايري که اگر زنده باشدي امروز
به شعر من کندي فخر در همه احوال
به هر قصيده که از شهر ري فرستادي
هزار دينار او بستدي ز زر حلال
بگويدي که به من تا به حشر فخر کند
«هر آن که بر سر يک بيت من نويسد قال »
همي چه گويد بنگر در آن قصيده شکر
که مي نمايد از آن زر بيکرانه ملال
«بس اي ملک که نه لؤلؤ فروختم به سلم »
بس اي ملک که نه گوهر فروختم به جوال »
خداي داند کاندر پناه شاه جهان
غضايري را مي نشمرم به شعر همال
من آن کسم که گه نظم هيچ گوينده
به لفظ و معني چون من ندارد استقلال
گهي به نثر فشانم و لفظ در ثمين
گهي به نظم نمايم ز طبع سحر حلال
چو يافتم شرف مجلس شهنشاهي
گذشت از اوج سر همتم ز کبر و دلال
به گوشم آمد فرخنده دعوت دولت
به چشمم آمد تابنده صورت اقبال
وليک بخت به رغبت نمي دهد ياري
جهان شوخ همي دارد آخرم دنبال
که روز جشن مرا جود شاه ياد نکرد
اگر ز بخت بنالم که گويدم که منال
که گاه مدحت بودم ز جمله شعرا
به وقت خدمت بودم ز زمره عمال
نه پايگاه من از حشمتي فزود شرف
نه دستگاه من از خلعتي گرفت جمال
چه گويم آخر با مردمان لوهاور
چو باز گردم و از حال من کنند سؤال
ز ابر و مهر چو باران و روشني طلبم
نه التماس کجست و نه آرزوي محال
شها ملوک همه ناز شاعران بکشند
تو آفتاب ملوکي بتاب تا صد سال
جهان پناهي و برگ و نواي خلق جهان
سخاي تست پس از فضل ايزد متعال
هميشه تا ندهد جرم ماه تابش خور
هميشه تا نشود قد سرو قامت نال
چو مهر بر فلک مفخرت به فخر بگرد
چو سرو بر چمن مملکت به ناز ببال