هم در تمحيد سلطان محمود

بهست قامت و ديدار آن بت کشمير
يکي ز سرو بلند و يکي ز بدر منير
بتي که هست رخ و زلف او به رنگ و به بوي
يکي شبيه عقيق و يکي بسان عبير
دل و برش به چه ماند به سختي و نرمي
يکي به سخت حديد يکي به نرم حرير
ببرد عارض و زلفينش از دو چيز دو چيز
يکي سپيدي شير و يکي سياهي قير
دلم شد و تن ازو تا جدا شدم من ازو
يکي ز رنج غني و يکي ز صبر فقير
دو چيز دانم اصل نشاط و راحت خويش
يکي وصال نگار و يکي ثناي امير
امير غازي محمود کش دو چيز سزاست
يکي همايون تاج و يکي خجسته سرير
شهي که بيني دو دست جود او باشد
يکي چو بحر طويل و يکي چو بئر قعير
شهي که هست دل و دست او به گاه سخا
يکي چو بحر محيط و يکي چو ابر مطير
ببرد طلعت و فهم وي از دو چيز سبق
يکي ز زهره از هر يکي ز تير دبير
معين اوست فلک چون مشير اوست جهان
يکي چه نيک معين و يکي چه نيک مشير
قضا مساعد او و قدر مسخر او
يکي چو گشته رهين و يکي چو گشته اسير
همي گشايد کشور همي ستاند ملک
يکي به عزم درست و يکي به راي بصير
هميشه دولت و اقبال سوي او بيني
يکي به فتح مبشر يکي به سعد بشير
خدايگانا همواره قدر و همت تست
يکي سني و رفيع و يکي بلند و خطير
ز هيبت تو برانداختند ببر و هژبر
يکي ز بيشه نشست و يکي ز دشت مسير
ز بهر مجلست اي شاه ابر و باد آمد
يکي ز کوه بلند و يکي ز بحر قعير
نثار مجلست آورد ابر و باد روان
يکي ز دريا در و يکي ز کوه عبير
درخت و مرغ شدند از پي تو باغ به باغ
يکي گشاده نقاب و يکي کشنده صفير
نشاط کن ملکا باده مروق نوش
يکي به مجلس حزم و يکي به نعمت زير
هميشه باد دو دست تو تا جهان باشد
يکي به مشکين زلف و يکي به لعلي شير
هميشه باد شها نيکخواه و بدخواهت
يکي به بزم نشاط و يکي به رنج زحير
هميشه دولت و اقبال با تو باد به هم
يکيت باد نديم و يکيت باد وزير
هميشه باد سر و ديده بدانديشت
يکي بريده به تيغ و يکي خليده به تير