مدحي ديگر از آن پادشاه

اي آذر تو بافته از غاليه چادر
اندر دل عشاق ز دست آذرت آذر
زلفين تو ريحان دل عشاق تو جنت
ديدار تو خور ديده عشاق تو خاور
نه سرو سهي چون تو و نه لاله خودرو
نه طرفه چين چون تو و نه لعبت آذر
اندر دل عشاق تو آنست ز عشقت
کاندر دل حساد شهنشاه ز خنجر
سيف دول آن شاه که از راي رفيعش
گشتست جهان هنر و رادي انور
اي شاه سخي دست که درگاه سخاوت
لفظت درر افشاند دستت در و گوهر
اي شاه تو خورشيدي زيرا که چو خورشيد
نور تو رسيدست به آفاق سراسر
لرزان شده از بيم سر تيغ تو فغفور
ترسان شده از هول سر گرز تو قيصر
تو شاه جهانگيري اي شاه جهاندار
تو خسرو صفداري اي خسرو صفدر
اي چتر تو را نصرت و تأييد شده يار
وي تيغ تو را فتح و سعادت شده ياور
در صدر چو خاقاني و در قدر چو هوشنگ
در عدل چو نوشروان در جنگ چو نوذر
حيران شود از وصف تو وصاف سخنگوي
عاجز شود از نعمت تو داناي سخنور
فرخنده کناد ايزد روي تو چو رايت
يار تو خداوند جهاندار کروگر
گه کار تو اين نزهت و اين کشتن کفار
در دست تو گه خنجر و گه زرين ساغر
رخسار نکوخواه تو چون لاله خود رنگ
رخسار حسود تو شده چون گل اصغر