ستايش ثقة الملک

اي که در پيش تخت هيچ ملک
هيچ سرکش چو تو نبست کمر
اي شده رزق را به کف ضامن
وي شده ملک را به حق داور
عدل ديده ز راي تو قوت
جور برده ز عدل تو کفر
بزم تو اصل سايه طوبي
جود تو يمن چشمه کوثر
کرد جود تو عدل را کسوت
بست رأي تو ملک را زيور
طبع تو بر طرب گشايد راه
راي تو در شرف نمايد در
در زمانه ز ابر دو کف تو
نه عرض قايم است نه جوهر
چاکران تو اند نعمت و ناز
بندگان تو اند فتح و ظفر
کينه تو به آب دريا جست
از همه روي او بخاست شرر
دم به آتش فکند مهرت باز
ز گل سرخ رست نيلوفر
و آتش خشمت ار زبانه دهد
بفسرد زو زبانه آذر
عزم تو گر نبرد جويد هيچ
کند از حزم جوشن و مغفر
شودش تيغ صبح در کف تيغ
شودش قرص آفتاب سپر
خيره ماند از عطاي تو دريا
لنگ شد با مضاي تو صرصر
خاطب دولت تو نيست شگفت
گر بر اوج فلک نهد منبر
کارسازان کام هاي تو اند
بر خم هفت چرخ هفت اختر
ديده و عمر روز را کيوان
تيره دارد به بدسگال تو بر
هر سعادت که مشتري دارد
بر تو باشد ز گنبد اخضر
دست بهرام جنگي خون ريز
زد به مغفر عدوت بر خنجر
گشت روشن ز فر طلعت تو
چشم خورشيد روشني گستر
وز براي نشاط مجلس تو
زهره بر چرخ گشت خنياگر
گه و بيگه عطارد جادو
شده با نوک کلک تو همسر
ماه بي نور بوده در خلقت
از براي شب تو گشت انور
اي به هر همتي جهان افروز
وي به هر دانشي هنر پرور
گشته مدح من و سخاوت تو
خرم و شادمان ز يکديگر
به ز من نيست هيچ مدحتگوي
به ز تو نيست هيچ مدحت خر
بر منت نعمت است ده گونه
وز منت مدحت است ده دفتر
بر من آن کرده اي در اين زندان
که شد اندر ميان خلق سمر
مر مرا از عطاي تو اين جا
هست هر گونه نعمتي بي مر
تنگ بر تنگ جامه دارم و فرش
بدره بر بدره سيم دارم و زر
ليکن از درد و رنج و بيماري
جانم افتاده در نهيب و خطر
به خداي ار همي شود ممکن
که بگردم ز ضعف بر بستر
دل من خون شده ز خون شکم
اشک من خون شده ز خون جگر
تنم از رنج تافته چو رسن
پشتم از باد درد چون چنبر
گشته غرقه ز اشک چون کشتي
مانده ساکن ز بند چون لنگر
متردد چو ناروان خامه
متحير چو بي روان پيکر
دل بريان من پر انديشه
ديده را بسته بر بلاي سهر
زان که من داشتم همه محفوظ
جز ثناي توام نماند از بر
دهن من طعم زهر شدست
وندر او مدح تو به ذوق شکر
کرده خوشبوي روزگار مرا
آتش دل چو آتش مجمر
اين همه هست و تن ز بيماري
مانده اندر عقوبتي منکر
چون همه حال خود چنين بينم
زنده بودن نيايدم باور
چون مرا در نوشت گردش چرخ
شخص من شد به زير خاک اندر
والله ار چون مني دگر بيني
به همه نوع در کمال و هنر
شکرهاي تو در نوشته به جان
مي برم پيش ايزد داور