مدح يکي از اکابر

اي بزرگي که دين و دولت را
همه آثار تو به کار شود
هر زمان شادتر شود آن کس
که به نامت به کارزار شود
گفته و کرده تو در عالم
همه تاريخ روزگار شود
پشتوان کمال چون بايد
ميخ حزم تو استوار شود
ذره اي کان ز حلم تو بجهد
بيخي از تند کوهسار شود
قطره کان ز جود بچکد
سيلي از ابر تندبار شود
تابود مرغزار جود تو سبز
امل خلق کي نزار شود
موقف بزم تو شکارگهيست
که در او شکرها شکار شود
بس يسار و يمين که زي تو رسد
از يمين تو با يسار شود
شب رنج وليت روز شود
گل به دست عدوت خار شود
هر که نزد تو نيک نيست عزيز
زود بيني که نيک خوار شود
وانکه راه خلاف تو سپرد
اگر آبست خاکسار شود
گرد گردن زه گريبانش
آتشين طوق و گر زه مار شود
هر که اندر هواي تو نبود
بر تن او هوا حصار شود
دل بدخواهت ار ز سنگ بود
پيش خشم تو چون غبار شود
هيبت تو چو آتش افروزد
اختر آسمان سرار شود
خاطر اندر مصاف مدحت تو
همچو برنده ذوالفقار شود
طبع در گرد وهم تو نرسد
گر همه بر قضا سوار شود
چون تو اندر خزان به باغ آيي
آن خزان باغ را بهار شود
همه اطراف بي نگار چمن
همچو طبع تو پرنگار شود
وز تو اين باغ نصرت آبادان
به شگفتي چو قندهار شود
شاخ ها را ز لفظ تو روزي
گوهر شب چراغ تار شود
هست ممکن که قوت و حرکت
عرض پنجه چنار شود
بزم فرخنده تو را ساقي
قامت سرو جويبار شود
در فراق تو هر زمان تن من
از بس انديشه بي قرار شود
هر ميم کآبگون سپهر دهد
مغز عيش مرا خمار شود
اشک من ناردانه شد نه عجب
گو دل من کفيده نار شود
چند باشم در انتظار و هوس
که مگر بخت سازگار شود
اين بتر باشدم که راحت عمر
در سر رنج انتظار شود
پار مقصود من نشد حاصل
ترسم امسال همچو پار شود
اي فلک همتي که هر چه کني
مايه عز و افتخار شود
يادگار جهان شدي و مباد
که جهان از تو يادگار شود