در ستايش يکي از صدور و شرح گرفتاري خويش

تا تو را در جهان بقا باشد
عز و اقبال در قفا باشد
اي بزرگي که تابش خورشيد
پيش راي تو چون سها باشد
هر بزرگي که در جهان بينند
با بزرگي تو هبا باشد
آن جوادي که روز بزم تو را
مال صد گنج يک عطا باشد
هر که را چشم بخت خيره شود
خاک پاي تو توتيا باشد
آفتابي که در همه عالم
اثر تو همي ضيا باشد
من چه دعوي بندگيت کنم
مدحت تو بر آن گوا باشد
روزي من فلک چنان کرده ست
که بلاها همه مرا باشد
ظن نبردم همي که چون مرغان
مر مرا جاي در هوا باشد
مونس من همه ستاره بود
قاصد من همه صبا باشد
کس نيابم که غمگسار بود
کس نبينم که آشنا باشد
همه شب از نهيب سيل سرشگ
خوابم از ديدگان جدا باشد
هر چه گويم همي برين سر کوه
پاسخ من همه صدا باشد
روز و شب هر چه گويم و شنوم
همه بي روي و بي ريا باشد
کس نگويد در اين همه عالم
که ازين صعب تر بلا باشد
دست در شاخ دولت تو زنم
بينوا تا مرا نوا باشد
همه گفتند رتبت مسعود
زود باشد که بر سما باشد
گفتم از دولت تو آن بينم
کز بزرگي تو سزا باشد
مدح گويم تو را به جان و مرا
نعمت از مدح تو جزا باشد
هر ثنايي که گويم از پس اين
تازي و پارسي تو را باشد
خدمت تو چنان کنم همه سال
که تو را غايب رضا باشد
بسته اکنون به بند و زندانم
تو چه گويي چنين روا باشد
از تو شادي است قسمت همگان
غم دل قسمت من چرا باشد
گر نباشد به نزد دولت تو
اي عجب در جهان کجا باشد
نيست حيلت بلي هر آنچه رسد
از خداي جهان قضا باشد
منت تا اين همه ثنا گويم
در جهان تا همي ثنا باشد
نکنم جز دعاي نيک آري
کار چون من کسي دعا باشد
در بزرگي بقاي عمر تو باد
تا جهان را همي بقا باشد