باز هم ثناي او

شاها بناي ملک به تو استوار باد
در دست جاه تو ز بقا دستوار باد
مسعود شاه نامي و تا سعد کوکب است
با طالع تو کوکب مسعود يار باد
بر اوج پادشاهي و بر تخت خسروي
راي تو مهر تابش گردون مدار باد
دولت نگارخانه تو در صلاح ملک
پيوسته يار خنجر نصرت نگار باد
محکم نظام دولت و ثابت قوام داد
زان زورمند بازوي خنجر گذار باد
بر امر و نهي گوهر طبع عزيز تو
در آتش سياست صافي عيار باد
در قبض و بسط عالم دست نفاذ تو
پيوسته چرخ قوت و دريا يسار باد
شب ها و روزهاي تو در حل و عقد ملک
از حکم هاي دور سپهر اختيار باد
جان و دل ولي و عدوي تو روز و شب
از وعده و وعيد تو پر نور و نار باد
از گردش زمانه همه حظ و قسم تو
تابنده روز باد و شکفته بهار باد
مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت
آن سر شکار تن شکر جانشکار باد
از آتش حسام تو بدخواه ملک را
در چشم و دل هميشه دخان و شرار باد
هر دل که جز هواي تو خواهد ز روزگار
از درد خسته باد و به انده فگار باد
از حفظ و عون يزدان در سرد و گرم دهر
بر شخص عالي تو شعار و دثار باد
مقصود جان تست جهان را که جان تو
ز ايزد هميشه در کنف زينهار باد
تو رحمت خدايي و هر ساعت از خدا
بر جان و طبع و نفس تو رحمت نثار باد
عزمت بدين جهاد که در برگرفته اي
بر هر چه هست در بر تو کامگار باد
باد شتاب و کوه درنگ تو زير ران
هامون نورد باره جيحون گذار باد
هر مرز کافري که سپاه اندرو بري
از خون بت پرستان پر جويبار باد
هر دشت بي گيا که راه نوردي هواي آن
از سم تازيان تو مشکين غبار باد
هر دشت بي گيا که تو در وي کني نزول
با جوي هاي آب روان مرغزار باد
هر شاه کو ز لشکر تو منهزم شود
بسته ره هزيمتش از کوهسار باد
ياري و نصرت تو پس از ياري خدا
زين سرکشان به جنگ غزان و تتار باد
بر هر يکي ز پر کلاه چهار پر
روز و شب از فرشته نگهبان چهار باد
تو حيدري نبردي و در صف کارزار
اندر کف تو خنجر تو ذوالفقار باد
در عرصه مصاف تو شيران رزم را
سر کوفته به ضربت آن گاوسار باد
در هر غزات نصرت و فتح و ظفر تو را
چون فتح و نصرت و ظفر شاه يار باد
بر چين و روم و ترک ملک بادي و تو را
بنده چوخان و قيصر و کسري هزار باد
اصحاب تاج و تخت و نگين و کلاه را
اندر جهان به خدمت تو افتخار باد
بي کارزار هيبت چون آتش تو را
با مغز و جان دشمن تو کارزار باد
گاه از براي قهر معادي به چنگ تو
آن آبدار پر گهر تابدار باد
گاه از براي رزق موالي به دست تو
آن مشکبار لعبت زرد نزار باد
گاهي به بزمگاه طرب چشم و گوش تو
زي لحن رود ساز و رخ ميگسار باد
عمر تو را که مفخرت دين و ملک ازوست
بر دفتر از حساب تو صدگان شمار باد
در صدر تو ز بخشش تو همچنين که هست
مدحت عزيز باد و زر و سيم خوار باد
در پيچ کار چون خرد آموزگار نيست
انديشه تو را خرد آموزگار باد
هستي تو يادگار ملوک اندرين جهان
ملک همه ملوک تو را يادگار باد
تو جاودانه بادي و بر تخت مملکت
بزم تو خلد و قصر تو دارالقرار باد
ابدال را به دعوت نيک تو دست ها
برداشته چو پنجه سرو و چنار باد
مسعود سعد سلمان در بز و رزم تو
جاري زبان خطيب و نبرده سوار باد
بر بزم باد بر تو ثناگوي و مدح خوان
و اندر نبرد حمله بر و جانسپار باد
تا هست چرخ و کوه جهانگير جاه تو
چون چرخ بر قرار و چو کوه استوار باد
شادي روزگار همين روزگار تست
تا هست روزگار همين روزگار باد