هم در ثناي او

تا جهانست ملک سلطان باد
بر جهانش به ملک فرمان باد
شاه مسعود کاختر مسعود
در مرادش درست پيمان باد
همه دعوي طالع ميمونش
در معاني بديع برهان باد
دامن همت سرافرازش
گردن چرخ را گريبان باد
از کفش بر مثال هاي نفاذ
عز توقيع و حسن عنوان باد
راي او را بدانچه روي نهد
همه دشوار گيتي آسان باد
عزم او را بدانچه قصد کند
کم و بيش زمانه يکسان باد
کسوت فخر و فرش جاهش را
رنگ انواع و نقش الوان باد
دانه و شاخ و باغ مجلس او
دانه در و شاخ و مرجان باد
در طربناک ميزباني بخت
نهمت او عزيز مهمان باد
در زمين هاي خشک سال نياز
جود او سودمند باران باد
کانچه خواهند گنج او گشتست
که فزاينده گنج اوکان باد
شير چرخ ار عدوش را نخورد
کند چنگ و شکسته دندان باد
زير خايسک رنج مغز عدو
تارک زخم خوار سندان باد
دم و چشم مخالف از تف و نم
باد ايلول و ابر نيسان باد
هر که بي غم نخواهدش همه عمر
غمش افزون و عمر نقصان باد
تير فرمانش بر نشانه و قصد
سخت سوفار و تيز پيکان باد
باس او در مصاف کوشش حق
چيره دست و فراخ ميدان باد
هر غلاميش روز جنگ و نبرد
رستم زال زر و دستان باد
نصرت و فتح او به هندستان
سخت بسيار و بس فراوان باد
بانگ آهنگ او به نصرت و فتح
در عراقين و در خراسان باد
ظفر خاتم سليمانيش
اثر خاتم سليمان باد
وقت پيکار نقش خانه فتح
نفس آن حله پوش عريان باد
گه ز الماس او چو عقد گهر
نظم دولت همه به سامان باد
گه ز پروينش چون بنات النعش
جمع دشمن همه پريشان باد
روز بازار قدرت او را
عمر و جان بي بها و ارزان باد
معجزاتش ز دست سلطانست
که فلک زير پاي سلطان باد
در کف او به زخم فرعونان
نيزه سرگزاي ثعبان باد
حفظ و عون خداي عزوجل
بر سر و تنش خود و خفتان باد
دست با رحم و تيغ بي رحمش
گه زرافشان و گه سرافشان باد
بر زمين و هواي دولت او
باد اقبال و ابر احسان باد
باد نو جامه بخت او و ازو
جامه دشمنانش خلقان باد
حشمتش را مضاي بهرام است
رتبتش را علو کيوان باد
عقل او حزم عالم عقل است
جان او ذات عالم جان باد
عدلش از عزم و حزم اوقاتست
ملکش از چرخ ثابت ارکان باد
پشت شاهان به پيش ايوانش
خم گرفته چو طاق ايوان باد
هر چه در سر نباشدش آن نيست
هر چه در دل بگرددش آن باد
مدحتش را هزار نظام است
هر يکي را هزار ديوان باد
بر سر دفتر مدايح او
شعر مسعود سعد سلمان باد
صد ثناخوان که يک تن است چو او
بزم او را دو صد ثناخوان باد
اين زمستان بهار دولت اوست
آفرين بر چنين زمستان باد