در مدح علائالدواله مسعود شاه

اي عزم سفر کرده و بسته کمر فتح
بگشاده چپ و راست فلک بر تو در فتح
مسعود جهانگيري وز چرخ سعادت
هر لحظه به سوي تو فرستد نفر فتح
مانند سنان سر به سوي رزم نهادي
چون نيزه ميان بسته ببند کمر فتح
در سايه چتر تو روان بخت تو با تو
در دل طلب نصرت و در سر بطر فتح
چون ابر سپه راندي و چون باد چپ و راست
سوي تو روان گشت ز هر سو خبر فتح
تيره شده روز عدو از تابش تيغت
وز گرد سپاهت شده روشن بصر فتح
گردي که همه تلخ کند کام تو امروز
فردا نهد اندر دهن تو شکر فتح
فتح ار چه گذر دارد در دهر فراوان
جز بر سر تيغ تو نباشد گذر فتح
هر کو نکند ويحک در دل خطر جان
دانند حقيقت که ندارد خطر فتح
چون هست سوي فتح ز گردون نظر سعد
پيوسته سوي تيغ تو باشد نظر فتح
فتح است کزو ملک بود ثابت و دين راست
زين بيش چه خواهيد که باشد هنر فتح
فتح و ظفرت کم نبود زانکه به حمله
در دست تو تيغ ظفرست و سپر فتح
آن کس که شناسد هنر هر چه به گيتي است
اندر گهر تيغ تو بيند گهر فتح
بر دشمن تو فتح براندست به تيغ آب
تا تيغ چون آب تو شده ست آبخور فتح
در روي زمين کارگري دارد هر چيز
جز کاري تيغت نبود کارگر فتح
هر کس که گلستاني خواهد به مه دي
گو خاک مصافت بين روز دگر فتح
از خون عدو جوي روان گشته چو وادي
وز شاخ دمانيده شکوفه شجر فتح
از شست تو بر زخم عدو راست رود تير
زان روي که تير تو بود راهبر فتح
گويند که از فتح ضرر باشد باشد
گر نقش کند وهم مصور صور فتح
رمح تو و تيغ تو و شمشير تو باشد
بر دشمن دين باشد بي شک ضرر فتح
چون گفت زنم زخم سبک تيغ گرانت
سوگند گرانش نبود جز به سر فتح
چون فتح ز تيغ تو عزيزست بر ملک
تيغ تو همه ساله عزيزست بر فتح
چون گشت هوا تافته از آتش حمله
جز سايه تيغ تو نباشد زبر فتح
آن ابر سر تيغ که برق است گه زخم
بر لشکر منصور تو بارد مطر فتح
از باغ نشاط تو برويد گل رامش
وز شاخ مراد تو برآيد ثمر فتح
از ناچخ و شمشير تو فتحست نتيجه
کاين مادر فتحست بلي وان پدر فتح
هست اين سفر فتح چو آيي ز سفر باز
شاهان جهان نام کنندش سفر فتح
صد فتح کني بي شک و صد سال از اين پس
در هند به هر لحظه ببينند اثر فتح
چندانت بود فتح که در عرصه عالم
هر روز بگويند به هر جا خبر فتح
من جمله کنم نظم و به هر وقت محدث
يک سال به بالين تو خواند اثر فتح
تا شاخ بود بارور از آب و هوا باد
شاخي که ز عدم تو بود بارور فتح