در ستايش سلطان محمود و اقتفاي استاد لبيبي

به نظم و نثر کسي را گر افتخار سزاست
مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست
به هيچ وقت مرا نظم و نثر کم نشود
که نظم و نثرم در است و طبع من درياست
به لطف آب روانست طبع من ليکن
به گاه کثرت و قوت چو آتشست و هواست
اگر چه همچو گيا نزد هر کسي خوارم
وگرچه همچو صدف غرق گشته تن بي کاست
عجب مدار ز من نظم و نثر خوب و بديع
نه لؤلؤ از صدف است و نه انگبين ز گياست
به نزد خصمان گر فضل من نهان باشد
زيان ندارد نزديک عاقلان پيداست
شگفت نيست اگر شعر من نمي دانند
که طبع ايشان پستست و شعر من والاست
به چشم جد و حقيقت مرا نمي بينند
که نزد عقل مرا رتبت و شرف به کجاست
اگر چو چشمه خورشيد روشن است و بلند
چگونه بيند آن کش دو چشم نابيناست
به هيچ نوع گناهي دگر نمي دارم
مرا جز اينکه ازين شهر مولد و منشاست
اگر برايشان سحر حلال برخوانم
جز اين نگويند آخر که کودک و برناست
ز کودکي و ز پيري چه فخر و عار آيد
چنين نگويد آن کس که عاقل و داناست
هزار پير شناسم که مشرک و گبر است
هزار کودک دانم که زاهدالزهدست
اگر رئيس نيم يا عميد زاده نيم
ستوده نسبت و اصلم ز دوده فضلاست
اگر به زهد بنازد کسي روا باشد
ور افتخار کند فاضلي به فضل سزاست
به اصل تنها کس را مفاخرت نرسد
که نسبت همه از آدم است و از حواست
مرا به نيستي اي سيدي چه طعنه زني
چو هست دانشم ار زر و سيم نيست رواست
خطاست گويي در نيستي سخا کردن
ملامت تو چه سودم کند چو طبع سخاست
به جود و بخل کم و بيش کي شود روزي
خطا گرفتن بر من بدين طريق خطاست
اگر به نيک و بد من ميان ببندد خلق
جز آن نباشد بر من که از خداي قضاست
ز بس بلا که بديدم چنان شدم به مثل
که گر سعادت بينم گمان برم که بلاست
تو حال و قصه من خوان که حال و قصه من
بسي شگفت تر از حال وامق و عذراست
اگر چه بر سرم آتش ببارد از گردون
ز حال خود نشوم و اعتقاد دارم راست
گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است
ثنا مر او را گويم که در سزاي ثناست
امير غازي محمود سيف دولت و دين
که پادشاه بزرگ است و مفخر دنياست
خجسته نامش بر شعرهاي نادر من
چو مهر بر درم است و چو نقش بر ديباست
بدين قصيده که گفتم من اقتدا کردم
به اوستاد لبيبي که سيدالشعراست
بر آن طريق بنا کردم اين قصيده که گفت
سخن که نظم دهند آن درست بايدور است
قصيده خرد وليکن به قدر و فضل بزرگ
به لفظ موجز و معنيش باز مستوفااست
هر آنکه داند داند يقين که هر بيتي
ازين قصيده من يک قصيده غراست
چنين قصيده ز مسعود سعد سلمان خواه
چنين قصايد مسعود سعد سلمان راست