در ثناي سلطان مسعود

ملک جوان است و شهريار جوان است
کار مهيا و امر و نهي روان است
شغل زمانه مفوضست به شاهي
کز همه شاهان چو آفتاب عيان است
خسرو عالم علاء دولت مسعود
آنکه به انصاف پادشاه جهان است
آنکه کمينه دليل دولت عاليش
آن ظفر شاه بند شهر ستان است
وآنکه کهينه معين دولت باقيش
صاعقه انگيز تيغ فتنه نشان است
اي بسزا خسروي که گنبد دوار
حکم تو را بنده وار بسته ميان است
گردون از بيم تو به جنبش تيزست
ماهي از حلم تو به بار گران است
دهر ز عدل تو با نشاط و سرورست
مال ز جود تو با نفير و فغانست
عمري کان بي رضاي توست هلاک است
سودي کان بي سخاي توست زيان است
پي به گمانت نبرد هر چه يقين است
ره به يقينت نيافت هر چه گمان است
هيبت تو نيک سخت زخم است ايرا
بازوي بأس تو بس بلند کمان است
هول تو در ديده زمانه بماندست
تفته دلست از نهيب ورفته روان است
شير فلک را چو شير فرش تو بيند
صورت بندد که صورتش حيوان است
ضعف نبيند سياست تو که آن را
تقويت از راي پير و بخت جوان است
در صفتت ملک را هزار دهان زاد
هر دهني را از آن هزار زبان است
در سخنت نظم را هزار سخن خاست
هر سخني را از آن هزار بيان است
طبع ثناي تو را چنانکه ببايست
خواست که گويد ز هيچ نوع ندانست
عقل کمال تو را در آنچه گمان برد
گشت که در يابد اي عجب نتوانست
باره شبديز تو به رفتن و جستن
نايب ابر بهار و باد خزان است
گردن او عاشق ارادت دست است
پهلوي او فتنه ارادت ران است
کوه درنگست و نيز باد شتاب است
آنچه رکاب است يارب آنچه عنان است
تيغ به دست تو آتشي است که آن را
از دل و جان عدو شرار و دخان است
بود عذاب مخالفان تو در وي
کز تف حمله همي به دوزخ مانست
صفها از تف تيغ و نيزه و زوبين
گفتي اطراف راه کار کشان است
وز علم گونه گون فکنده همه خاک
گفتني بازار گاه رنگ رزان است
هر که در آن روز بر مصاف تو بگذشت
خسته دل او هنوز در خفقان است
وآنکه در آن دشت روي منهزمان ديد
ديده ش مأخوذ علت يرقان است
ملک به يک حمله ضبط کردي احسنت
اين ظفرت بر خلود ملک ضمان است
تيغ بينداز از آنکه تيغ تو بخت است
گنج بپرداز از آنکه گنج تو کان است
خسرو صاحبقران تويي به حقيقت
گر پس اين چند صد هزار قران است
خسرو مطلق تو بود خواهي تا حشر
هر چه بگويند ضد اين هذيان است
در ازل ايزد فداي جان تو کردست
هرچه به گيتي در آفرينش جان است
حکم فلک شد به اختيار تو مقصور
هر چه بينديشي و بخواهي آن است
تا همي اندر فلک بروج و نجوم است
تا همي اندر زمين مکين و مکان است
بسته فرمان تو شهور و سنين است
بنده فرمان تو زمين و زمان است