در مدح امير ابونصر فارسي

ز خاک و باد که هستند يار آتش و آب
قوي تر آمد بسيار کار آتش و آب
بساط پشت زمين و شراع روي هوا
ملون است ز رنگ و نگار آتش و آب
لباسهاي طبيعت نگر که چون بافد
سپهر گردان از پود و تار آتش و آب
شده هوا و زمين را ز آب و آتش بار
مسام تنگ شده رهگذار آتش و آب
اگر قرار جبلت ز آب و آتش خاست
چرا ببرد جبلت قرار آتش و آب
جز آتش خرد صرف و آب دانش محض
همي گرفت نداند عيار آتش و آب
يسار آتش و آب ار چه سخت بسيار است
نه واجب است بدين افتخار آتش و آب
که پيش همت بونصر پارسي گه بذل
به نيم ذره نسنجد يسار آتش و آب
مؤيدي که به حق عنف و لطف سيرت او
معين ظلمت و نور است و يار آتش و آب
گزيده رادي و مردي جوار همت اوست
چنان که خشکي و تري جوار آتش و آب
بزرگوارا نشگفت اگر کفايت تو
کند بريده ز هم کارزار آتش و آب
سوار نيزه و تيغي و خرم و خوش گشت
ز تيغ و نيزه بود روزگار آتش و آب
ز خشم و عفو تو ايام را درختي رست
بر آن دو شاخ و بر و برگسار آتش و آب
حصار و حصن دل و ديده عدوي تو شد
ز تف و اشک شکم در کنار آتش و آب
اگر وقار و سکون نيست آب و آتش را
نشد مضا و نفاذ اختيار آتش و آب
گرفته کينه و مهرت به نرمي و تيزي
همي کشند عنان و مهار آتش و آب
بديع نيست که بر مرکز ارادت او
چو چرخ گردد از اين پس مدار آتش و آب
ز عدل شافي تو سازگار و دوست شوند
دو طبع دشمن ناسازگار آتش و آب
ز بوي خلق تو بر موضع شتاب و درنگ
گل و سمن شکفاند بهار آتش و آب
خيال رعب نگارد به پيش هر چشمي
مهيب صورتي اندر شعار آتش و آب
يلان رعد شغب همچو ابر خون بارند
به برق خنجر در مرغزار آتش و آب
ز تاب و آتش شمشير تو به رأي العين
قضا ببيند بي شک دمار آتش و آب
چو کوهساري خيزد ز آب و آتش رزم
که مرگ رويد از آن کوهسار آتش و آب
چنان که آهن و پولاد سنگ خاره شده است
ز طبع و خلقت حصن و حصار آتش و آب
چو حکم ماضي و فرمان نافذ تو بديد
بجست ماک سکون و وقار آتش و آب
چو بور و چرمه تو آب و آتش است به جنگ
تو را توانم خواندن سوار آتش و آب
هميشه تا به غنيمت ز خاک قوت باد
برد به بالا تف و بخار آتش و آب
فلک فذلک دارد ز گرمي و سردي
به حق برآيد جز در شمال آتش و آب
ز بيم غارت باشد خزينه گوهر و در
به کوه و دريا در زينهار آتش و آب
بود قضا و قدر پيشکار اختر و چرخ
بود هوا و زمين زير بار آتش و آب
بقات باد که عدل تو حسبة لله
به قمع جور ببرد اقتدار آتش و آب
جهان به کام تو و کار و بار دولت تو
زبانه گيرتر از کارزار آتش و آب
بساط ناصح تو پيشگاه باده و رود
سراي حاسد توپي گذار آتش و آب