در ستايش محمود شاه

شاهان جهان شاهي و شاه جهانيا
در چشم جور و عدل پديد و نهانيا
بايسته تر به خسروي اندر ز ديده اي
شايسته تر به مملکت اندر زجانيا
عقل و روان به لطف نيابد همي تو را
گويي که عقل ديگر و ديگر روانيا
روشن به توست سنت و آيين خسروي
تازه به توست رسم و ره پهلوانيا
گر مذهب تناسخ اثبات گرددي
من گويمي تو بي شک نوشيروانيا
گويم مگر که صورت عقلي عيان شده
چون بنگرم به عقل و حقيقت همانيا
گويي صفات ايزدي اندر صفات توست
کايدون فزون ز وهم و برون از گمانيا
برنده نيازي گويي که دولتي
دارنده زميني گويي زمانيا
با هر کسي چو با تن مهجور وصلتي
در هر دلي چو در دل مجرم امانيا
شاها نظام يابد هندوستان کنون
زان خنجر زدوده هندوستانيا
صاحبقران تو باشي و اينک خدايگان
دادت به دست خاتم صاحبقرانيا
تا مملکت بماند تو جاودان بمان
اندر ميان مملکت جاودانيا