وله ايضا

اگر خرمني را تبه کرد برقي
که دودش گذر کرد از چرخ گردون
وگر خانه اي را ز جا کند سيلي
که صد ديده گرديده چون ابر نيسان
وگر بحر جمعيتي خورده برهم
که يک شهر را پرتوش کرده ويران
اجل گرد ماتم رسانيده ديگر
ز صحراي غبرا به ايوان کيهان
چو موجي زد اين بحر يارب که يک سر
تبه گشت و برخاست صد گونه طوفان
چو باد مخالف برآمد که يک گل
تلف گشت و صد خار ازو ماند برجان
که داد اي فلک آخرين تيغ کينت
که پيوند ياران بريدي بدين سان
که کرد اي سپهر اين قدرها دليرت
که کار به اين مشکلي کردي آسان
چه مقصود بودت که يک دودمان را
چراغ فرح کشتي از باد حرمان
زدي بي محل چنگ در حبيب عمرش
دريدي ز سنگين دلي تا به دامان
تو را از دل آمد که آن تازه گل را
کني همچو خاشاک با خاک يکسان
تو چون کندي از باغ جان گلبني را
که گل بوي گل داشت از نکهت آن
تو چون جيب جان پاره کردي گلي را
که مي آمدش بوي جان از گريبان
درين ماتم اي دوستان دور نبود
اگر از دل دشمنان خيزد افغان
سزد گر ازين غصه بدخواه صد ره
گزد پشت دست تاسف به دندان
چو او بود مقصود و گلزار هستي
پدر را درين برک ريزنده بستان
چو گلدسته اي بود آن نخل نورس
که از گلشن جانش آورد دوران
همان به که از بهر تاريخ فوتش
به کلک بدايع رقم خوش نويسان
نويسند مقصود گلزار هستي
نگارند گلدسته گلشن جان