قطعه

تا رخش طبعم از پي معني تکاور است
ميدان نورد مدحت مقصود قشر است
آن بي نماز کعب که جسم پليد او
از خاکروب دير کشيشان مخمر است
وان حيله ساز شوم که تا زاده مادرش
در مکر و زرق و شيد به شيطان برابر است
دستار سرخ اوست عروسانه معجري
وان عقده ها نمونه چين هاي معجر است
آن گنبدي که بر سرش از چار خانگيست
چون مي نهد به خانه قوچي برابر است
از استر چموش فزونست بد رگيش
وزخر به زير قنتر دوران زبون تر است
قنتر کشيده گر سوي بازارش آورند
گويند از امتحان که خريدار اين خر است
چون خان و مان سيه شده اي از زر حرام
بيعش کند به يک دو سه پولي که در خور است
گر قنترش کنند به حيلت ز سر برون
عذر آورند کاين ز الاغان ديگر است
في الحال فسخ بيع کند مشتري ز خشم
گويد کزين معامله مقصود قنتر است