در مدح ميرامين الدين محمد گويد

آن سپهر ايوانکه از بخت بلند
داردش کيوان به صد اخلاص پاس
وان فلک مسند که مي گويد ملک
پاسبان آستانش را سپاس
ميرامين الدين محمد که آسمان
ارتفاع از شان او کرد اقتباس
وز بلندي زد سر ايوان وي
طعنه کوته کمندي بر حواس
آن که دارد اطلس زر دوز چرخ
پيش فرش مجلسش قدر پلاس
وانکه دارد قبه زرين مهر
پيش گل ميخ درش رنگ نحاس
هم مه و ناهيد را هر شام گه
روبخشت آستان او مماس
هم رخ خورشيد را هر صبح دم
با در گردون اساس او مساس
در سجود آستانش چرخ را
از نهيب پاسبان در دل هراس
چون خيال منزل دقت پسند
گشت او را در دل دقت شناس
کرد برپا اين چنين قصري که هست
آسمان يک طاقش از روي قياس
داد ترتيب اين چنين کاخي که هست
پايه اش را جز به اوج خور تماس
حاصل اين عالي بناصورت چو بست
از خرد تاريخ او شد التماس
طبع سحرانگيز پوشانيد تيز
از دو تاريخ اين دو مصرع را لباس
قصر گردون طاق کيوان پاسبان
کاخ عالي پايه اعلي اساس