در مدح شاهزاده شهيد سلطان حمزه صفوي

مژده عالم را که دهر از امر رب العالمين
بهر شاه نوجوان رخش خلافت کرد زين
خاتم شاهنشهي را بهر آن گيتي پناه
کنده حکاک قضا الملک مني بر نگين
امر عالي را به امر عالي او عنقريب
در فرامين گشته فرمان همايون جانشين
کوس شادي داده صد نوبت به نام او صدا
بر کجا بر پيشگاه غرفه چرخ برين
بر زمين بهرجلوس آن جليس تخت و بخت
سوده هر جانب سرير خسروي صد ره جبين
خطبها بهر لباس تازه افکنده ببر
همچو بسم الله بيرون کرده دست از آستين
سکه ها بهر ملاقات زر نو سينه چاک
تا زند از عشق خود را بر درمهاي ثمين
بر زر خورشيد هم نامش توان ديدن اگر
ديدن اندر وي تواند چشم عقل دوربين
وه چه نامست اين که مي بارد ازو فتح و ظفر
صاحب نام آن که مي نازد به او دنيا و دين
باعث تعمير عالم پاسبان بحر و بر
مايه تخمير آدم قهرمان ماء و طين
شاه سلطان حمزه خاقان قضا فرمان که هست
کمترين طغراکش احکام او طغرل تکين
آن که در آغاز عمر از غيرت دين هيچ جا
نيستش آرامگاهي در جهان جز صدر زين
وانکه بار منتش خم کرده پشت آسمان
بس که مي پردازد از اعداي دين روي زمين
غير او فردي که ديد از پادشاهان کو بود
روز و شب بهر جهاد از صدر زين مسند گزين
اوست در خفتان ديگر يا برون آورده سر
حمزه صاحبقران از جيب آن نصرت قرين
ابر اگر بردارد از درياي استيلاش آب
شير برفين برکند گوش از سر شير عرين
نيست چندان خاک کز ماتم کند خصمش به سر
خاک ميدان را به خون از بس که مي سازد عجين
جان فداي او که در هر ضربت تارک شکافت
آفرين بر دست و تيغش مي کند جان آفرين
آفتاب از بيم سر بر نارد از جيب افق
صبح اگر گيرد به دست آن شاه صفدر تيغ کين
آسياهائي به خون آورده در گردش که حق
در جهادش داده ميراث از اميرالمؤمنين
روم از شور ظهورش چون بود جائي که هست
او در آذربايجان غوغاش در اقليم چين
پيکر آراي عدو گردد مشبک کار دهر
در سپاه او کمان داران چه خيزند از کمين
بر قد دارئيش دوران لباس کوتهست
تار و پودش گرچه از خيط شهور است و سنين
کرد پيش از عهد شاهي آن چه صد خسرو نکرد
ملک را مي بايد الحق مالک الملکي چنين
شاهد حقيتش هم بس به قانون جمل
اين که سلطان حمزه يکسانست با حق مبين
حق مبين گشته از نقش حروف اسم او
تا زوال دشمنان باطلش گردد يقين
قلعه تبريز تا بستاند از رومي به جنگ
گفتم از بهر تفال يکه مصراعي متين
کز قفاي فتح از آن گردد دو تاريخ آشکار
دال بر اقبال آن جنگ آور قسور کمين
چون ستاند قلعه و تاريخها پر شد به کو
قلعه از رومي ستاندي شاه جم قدرآفرين
با دعاي اهل کاشان اين دعاگو محتشم
آسمانها را کند پر ز اولين تا هفتمين
بهر آن داراي هفت اقليم باردار حافظي
کاسمان نامش کند جوشن زمين حصن حصين
داعيان را نيز فيض از مبداء فياض باد
شهرياري هم که هست ارباب دعوت را معين