در مدح شاه طهماسب صفوي

تا بدن دستگاه جان باشد
دست دست خدايگان باشد
پادشاهي که حکم او همه جا
بر سر خسروان روان باشد
شير حربي کزو لباس حيات
بر تن صفدران دران باشد
شاه طهماسب خان که سپهش
همچو سنجر هزار خان باشد
آن که نبود برون ز کشور او
هرکه را در زمين مکان باشد
وانکه زير نگين بود او را
هرچه در تحت آسمان باشد
گر به رفع قضا نويسد حکم
اهتمام قدر در آن باشد
وز به عزل قدر دهد فرمان
اقتضاي قضا چنان باشد
همتش چون به بذل پردازد
کيسه پرداز بحر و کان باشد
کرمش کيسه اي که پر سازد
مخزن گنج شايگان باشد
اي به جائي که قصد قدر تو را
پايه بر فرق فرقدان باشد
بام ايوان عرش ساي تو را
چرخ نه پايه نردبان باشد
جودت ار نرخها کند تعيين
عمر جاويد را يگان باشد
کان برآرد به زينهار انگشت
چون تو را خامه در بنان باشد
هرچه گيرد ز بحر و کان ايام
دل و دست تواش ضمان باشد
دل چو بحر اندر اضطراب افتد
چون کف تو گوهرفشان باشد
دهر اگر خواهد از تو طول بقا
حشر و نشر اندرين جهان باشد
مي رسد مطلعي دگر که چه زر
در بلاد سخن روان باشد