شماره ٤٠٩: ساخت شب مرا سيه دود دل فکار من

ساخت شب مرا سيه دود دل فکار من
روزم اگر چنين بود واي به روزگار من
چون دهد از غم توام آه به باد نيستي
آينه سپهر را تيره کند غبار من
ابر بلابرون خيمه ز موج خيز غم
چون ز درون علم کشد آه شراره بار من
تا تو قرار داده اي قتل مرا به تيغ خود
صبر فرار کرده است از دل بي قرار من
تا ز نظاره ات مرا ساخت به عشق مبتلا
گوشه بگوشه مي جهد چشم گناهکار من
به ز نخست محتشم باز رسم به کار خود
گر دگر آن غزاله را چرخ کند شکار من