شماره ٤٩: دلم که بي تو لگدکوب محنت و الم است

دلم که بي تو لگدکوب محنت و الم است
خميرمايه چندين هزار درد و غم است
نمونه ايست دل من ز گرگ يوسف گير
که در نهايت حرمان به وصل متهم است
من آن نيم که نهم پا ز حد برون ورنه
ميانه من و سر حد وصل يک قدم است
علامت شه حسن است قد و کاکل او
که بر سر سپه فتنه بهترين علم است
نظير لعل تو بسيار هست غايتش آن
که در خزانه سلطان خطه عدم است
دمي کشي به عتابم دمي به لطف خطاست
چه قاتلي تو که تيغ ستيزه ات دو دم است
تو شاه حسني و بر درگهت به بانک بلند
کسي که لاف گدائي زده ست محتشم است