شماره ٤٥: اين منم کز عصمت دل در دلت جا کرده ام

اين منم کز عصمت دل در دلت جا کرده ام
اين منم کز عشق پاک اين رتبه پيدا کرده ام
اين منم کز پاکبازي چشم هجران ديده را
قابل نظاره آن روي زيبا کرده ام
اين منم کز عين قدرت ديده اغيار را
بي نصيب از توتياي خاک آن پا کرده ام
اين منم کز صيقل آئينه صدق و صفا
در رخت آثار مهر خود هويدا کرده ام
اين منم کز رازداري گوش حرف اندوز را
مخزن اسرار آن لعل شکرخا کرده ام
اين منم کز پرسشت با صحت و عمر ابد
ناز بر خضر و تغافل بر مسيحا کرده ام
اين منم کاندر حضور مدعي چون محتشم
هرچه طبعم کرده خواهش بي محابا کرده ام