شماره ٣٩: دو روزي شد که با هجران جانان صحبتي دارم

دو روزي شد که با هجران جانان صحبتي دارم
درين کار آزمودم خويش را خوش طاقتي دارم
به حال مرگ باشد هرکه دور افتد ز غمخواري
من از دلدار دور افتاده ام خوش حالتي دارم
از آن کو رخت بستم وز سگ او خواستم همت
کنون چون سگ پشيمان نيستم چون همتي دارم
شبم بي زلف او صد نيش عقرب نيست در بستر
چو چشم دير خواب خويش مهد راحتي دارم
نبرد اسباب عيشم مو به مو باد پريشاني
جدا زانطره و کاکل عجب جمعيتي دارم
نمي سازم کمال عجز خود پيش سگش ظاهر
تعالي الله بر استغنا چه کامل قدرتي دارم
سخن در پرده گفتن محتشم تاکي زبان درکش
که پر بيهوده ميگوئي و من بد کلفتي دارم