شماره ٣٦: دانسته باش اي دل کزان نامهربانت مي برم

دانسته باش اي دل کزان نامهربانت مي برم
گر باز نامش مي بري بي شک زبانت مي برم
با شاهد دلجوي غم دست وفا کن در کمر
کامروز يا فردا از آن نازک ميانت مي برم
چون از چمن نخل جوان برد به زحمت باغبان
با ريشه پيوند جان از وي جنانت مي برم
مردانه دندان سخت کن وز تيغ هجران سر مکش
گر سخت جاني تا ابد زان دلستانت مي برم
زان ميوه ارزان بها گر نگسلي پيوند خود
چون تاک ازين پس يک به يک رگهاي جانت مي برم
گر از ره بي غيرتي ديگر به آن کو مي روي
از اره غيرت روان پاي روانت مي برم
شرح غم من محتشم زين پيش مي گفتي به او
گر باز مي گوئي زبان زين ترجمانت مي برم