شماره ٢٩: بود دي در چمن اي قبله حاجتمندان

بود دي در چمن اي قبله حاجتمندان
دل ز هجر تو و وصل دگران در زندان
پر گره گشت درونم ز تحمل چون مار
بر جگر به سکه در آن حبس فشردم دندان
صد تن آنجا به نشاط و ز فراق تو مرا
غصه چندان که نخواهي و الم صد چندان
کام پر زهر و جگر پر نمک و دل پرخون
مي نمودم به حريفان لب خود را خندان
در ببستند ز انديشه پس خم زدنم
در عشرت به رخ اهل محبت بندان
حرف دلکوب حريفان به دلم کاري کرد
که مگر حدت حداد کند با سندان
بي حضور تو من و محتشم آنجا بوديم
بر طرب غصه گزينان به الم خورسندان