شماره ١٨: من نه آن صيدم که بودم پاسدار اکنون مرا

من نه آن صيدم که بودم پاسدار اکنون مرا
ورنه شهبازي ز چنگت مي کشد بيرون مرا
زود مي بيني رگ جانم به چنگ ديگري
گر نوازش مي کني زين پس به اين قانون مرا
آن که دي بر من کشيد از غمزه صد شمشير تيز
تا تو واقف مي شود مي افکند در خون مرا
آن که دوش از پيش چشم ساحرش بگريختم
تا تو مي يابي خبر مي بندد از افسون مرا
آن که در دل خيل وسواسش پياپي مي رسد
تا تو خود را مي رساني مي کند مجنون مرا
آن که از يک حرف مستم کرد اگر گويد دو حرف
مي تواند کرد مدهوش از لب ميگون مرا
آن گران تمکين که من ديدم همانا قادر است
کز تو بار عاشقي بر دل نهد افزون مرا
گر به آن خورشيدرو يک ذره خود را مي دهم
مي برد در عزت از رغم تو بر گردون مرا
چون گريزم محتشم گر آن بت زنجير موي
پاي دل بندد پس از تحقيق اين مضمون مرا