شماره ١٤: مهربان ياري هواي دلستانم مي کند

مهربان ياري هواي دلستانم مي کند
بهترين دوستاران قصد جانم مي کند
آن که انگشت تعرض هيچ گه برمن نداشت
اين زمان او از خدنگ کين نشانم مي کند
آن که گر يک دم ز کويش مي شدم مي شد ملول
اين زمان در دشمني غالب گمانم مي کند
آن که نامش بر زبان خوشتر ز نام يار بود
از دو نام بوالعجب کوته زبانم مي کند
گر نشاند شوق او تير و کمانم بر نشان
گوشه گير البته زان ابرو کمانم مي کند
محتشم چون زان چمن دل بر ندارم که اين زمان
مرغ هم پرواز قصد آشيانم مي کند