شماره ٨: شده خلقت چو گريبان کش دلهاي همه

شده خلقت چو گريبان کش دلهاي همه
چون روان بر سر کويت نبود پاي همه
بر آتش که شده کوي تو جاي همه کس
واي اگر بر دل گرم تو بود جاي همه
آنچه در آينه روي تو من مي بينم
گر ببيند همه کس واي من و واي همه
آه من در صف عشاق به گردون شده آه
گر چنين دود کند آتش سوداي همه
دامن خلعت لطف تو دراز آمده واي
اگر اين جامه شود راست به بالاي همه
چه شناسي تو ز اندوده مس قلب دلان
بر محک تا نزني نقد تمناي همه
محتشم رفع گمان کن که بنا بر غرضي است
آن مه مملکت آشوب دلاراي همه