ولي في المديحه

عقرب جراره دارد ماه من بر مشتري
يا ز سنبل بر شقايق حلقه انگشتري
تو به عارض زهره و من مشتري از جان ترا
ليک کو آن زهره کايم زهره ات را مشتري
عقرب اندر زهره داري سنبله بر آفتاب
ذو ذؤابه در قمر داري ذنب در مشتري
مشک تر بر عاج داري ضيمران بر ارغوان
غاليه بر نسترن عنبر به گلبرگ طري
مردمان عنبر ز بحر آرند و من از ديدگان
بحر آرم در غم آن زلفکان عنبري
ياد زلف حلقه حلقه تست در سوزان دلم
همچو فولادين زره در کوره آهنگري
ساحران کردند مار از رشته موسي از عصا
قبطيان ز افسون کليم از معجز پيغمبري
وين دو ماري کز بر خورشيد روي تو عيان
هر دو را ني حمل بر معجز توان ني ساحري
هر دو گر سحر از چه دست موسويشان در بغل
هر دو گر معجز چرا بر مه کنند افسونگري
گر نديدستي ميان آب نيلوفر دمد
بر رخ چون آب او بنگر خط نيلوفري
چون مگس دستي به سر دارم ز حسرت روز و شب
تا ترا جوشان مگس بر گرد قند عسکري