در هزل و مطايبه گويد

يازده ساله کودکي هست به کاخم اندرون
سست وفا و سخت دل خرد قضيب و گرد کون
چون به رخ افکنم گره کاي پسر و بيا بده
هيچ نکويدم که چه هيچ نپرسدم که چون
کيرش خردو مختصر کونش و ز پاچه تا کمر
آن يک چون خيار تر اين يک کوه بيستون
سر چو به خاک بر نهد تن به هلاک در دهد
از چپ و راست برجهد همچو تکاور حرون
هرگه در سپوزمش ناف و شکم بدوزمش
شمعي بر فروزمش در غرفات اندرون
چونکه در او کنم فرو ناله آخ آخ او
ساز شود ز چارسو چون بم و زير ارغنون
بود دو سال بيشتر تا که کشيدمش ببر
حمدان سودمش بدر هرشب بهر آزمون
ساده ببايد اين چنين خرد ذکر گران سرين
تات ز خاطر حزين انده غم برد برون
ساده سزد نزارکي کيرش چون خيارکي
نه چو يکي منارکي رفته به چرخ نيلگون
گنده و زفت و پر شبق از خر نر برد سبق
کونش چون يکي طبق کيرش چون يکي ستون
ساده گر اين چنين بود زير تو هيچ نغنود
همدم لوطيان شود در سرش اوفتد جنون
هردم با قلندران نوشد ساغر گران
تا دل عشق پروران دارد غرق موج خون
ور به عتاب خيزيش تا به خطا ستيزيش
پنجه تند و تيزيش افکندت بسرنگون
چون شمنت اگر صنم بايد زي بتي بچم
کت نکند ز بار غم سينه فکار و دل زبون
پند مرا به جان شنو دل بنه بر نهال نو
تن به بلا شود گرو در سر عشق يار دون
زن به ره بتي قدم تازه چو روضه ارم
عربده اش زياد کم آشتيش بسي فزون
بيش ز مه جمال او کم به شماره سال او
تا به گه وصال او چيره تو باشي او جبون
بي رم و لطمه و لگد خم کنيش چو دال قد
زان سپسش به جزر و مد راست کني الف به نون