در ستايش پادشاه خلد آشيان محمد شاه غازي طاب الله ثراه فرمايد

اي ترک من اي عيد تو چون روي تو ميمون
بر طره مفتول تو دلها همه مفتون
عقل تو کهن بخت تو نو وقت تو خرم
سال تو نکو حال تو خوش فال تو ميمون
زانگونه که بر خلق همايون گذرد عيد
بر ما بگذر تا گذر عيد همايون
چون بوسه بود توشه جان خاصه به نوروز
اي ترک بياتات ببوسم لب ميگون
هي بويمت آن لب که به طعمست طبرزد
هي بوسمت آن رخ که به رنگست طبرخون
معجون حياتست لب لعل تو ايراک
مرجان لطيفيست به مرجان شده معجون
تو جلوه دهي سروي چون طبع من آزاد
من عرضه کنم شعري چون قد تو موزون
اي طرفه سر از غرفه برون آر و برون آي
کآمد مه نيسان و بشد نوبت کانون
قانون نشاطي که به کانون شدت از دست
نو کن به مي سرخ تر از آتش کانون
لختي بخروشيم و بجوشيم و بنوشيم
زان مي که بر او رشک برد راي فلاطون
زان مي که ازو لعل بود نعل در آتش
خود قوت دل ما دل ياقوت ازو خون
بنشين و بخور باده مگو باده خورم چند
برخيز و بده بوسه مگو بوسه دهم چون
آن قدر بده بوسه که بيخود شوم ايدر
آن قدر به خور باده که از خود روي ايدون
قانون چکني بوسه و مي هردو فزون ده
عدل ملکست آنچه برونست ز قانون
شاهنشه آفاق محمد شه غازي
کش تخت سليمان بود و بخت فريدون
برجيست جهان بخت شهش کوکب رخشا
درجيست زمين تخت کيش لؤلؤ مکنون
اي کيسه کانها زکف جود تو خالي
وي کاسه جانها ز مي مهر تو مشحون
جز شبه و قرين چيست که يزدانت نداده
تا من به دعا خواهمش از خالق بي چون
فوجي بود از لشکر جرار تو انجم
موجي بود از لجه افضال تو گردون
غيبي نبود از نظر حزم تو غايب
جايي نبود از جهت جاه تو بيرون
زان سان که همي علم به تکرار فزايد
فر تو ز تکرار و اعادت شود افزون
نادم نبود خادم بخت تو به گيتي
ايمن نشود طاعت تخت تو ز طاعون
اقدام تو از ياد برد وقعه قارن
انعام تو بر باد دهد مخزن قارون